من محسن...
اینجا طهران...
شب سایه سیاهش را بر شهر افکنده
و مردم در غفلت همواره خود سخت خوابیده اند
فریاد سکوت درسراسر شهر طنین انداز شدهچراغ خانه ها ، چون جسدی سرد و خاموش است
کمی آنطرف تر...
ولی چراغ خانه ای چون اهل خانه اش هنوز روشناست
خانه ی مصطفی...
علیرضا بهانه ی پدر را گرفته
همسر مصطفی با خواندن اخبار گریه میکند
آری...
سایت هسته ای احمدی روشن تعطیل شد.
یاد شبهایی می افتد که مصطفی دیر به خانه می آمد
بعضی شب ها هم اصلاً به خانه نمی آمد
شب و روز زحمت کشید تا سایت ، هسته ای شد
ولی حالا بر تجهیزاتش پلمپ زده شده
همه را بیرون کردند...
سایت یک صدا احمدی روشن را میخواند تا چراغ را دوباره روشن کند
علیرضا خسته شده...
قلب کوچکش تحمل نامردی مردمانی را که فقط در فکر خودشان هستند ، ندارد
قطره اشکی از چشمان زیبای علیرضا بر روی عکس پدر میچکد
مادر ، علیرضا را آرام میکند
از آینده برای او میگوید
از پدر مهربانش امام خامنه ای
علیرضا با شنیدن نام امام آرام میشود
پلک های علیرضا سنگین شده
خسته است از روزگار...
میخوابد تا شاید خواب پدر را ببیند

نظرات شما عزیزان: